حامد بهرامی - مریوان

«لاک پشت‌ها هم پراوز می‌کنند» ساخته‌ی بهمن قبادی مدت‌هاست مورد نظر و دقت و نقد و ذم و تحسین بسیاری قرار گرفته است.
این اثر را می‌توان آمیزه‌ای مناسب از هنر، ادبیات، اسطوره، نماد، طنز، بینش ملی‌گرایی و انترناسیونالیستی بهمن دانست و از این جوانب و از زوایای دگر نیز می‌توان مورد مداقه قرار گیرد.
اسطوره‌گرایی:

آب، آتش و کوهستان (اوج) در تعالیم زرتشت و قبل از آن نیز در آیین «میترایسم» جایگاهی خاص داشته‌اند و هر سه نماد پاکیند و هر کدام اله‌هایی چون ارداویراسور (آناهیتا)، آتر (آذر ـ آتش) و میثره (میترا) دارند. به همین جهت عبادت‌گاههای آب و آتش و خورشید در اوج قله‌ها و بر بلندای کوهها بنیاد می‌یافت.

(ئاگرین) دخترک داستان فیلم، هر سه (آب، آتش و خورشید) را در خود جمع‌ آورده و به همین دلیل بارها او را همراه با آب وآتش و اوج می‌بینیم. اولین ورودش با انعکاس تصویرش در آب چشمه (برکه) همراه است و پایانش نیز با ناپیداشدنش «گویا سقوط» در اوج به پایان می‌رسد، در حالی که جز کفش‌هایش اثری از او دیده نمی‌شود که آن هم مرتب کنار هم قرار گرفته اند و این یادآور اسطوره‌ی حرکت سیمرغ‌وار کیخسرو آخرین پادشاه کیانی و ناپیداشدنش در کوه و در میان برف و مه و راه‌یافتنش به آسمان بدون جا گذاشتن هیچ گونه اثری است.

کیخسرو قبل از رفتن، تمام دارائی‌هایش را (حتی‌ لباسهایش را) میان پهلوانان ایرانی تقسیم می‌کند تا آنها را وارث خود معرفی نماید و (آگرین) نیز کفش‌هایش را که بر تداوم راه دلالت دارد برای پهلوان بی‌ دست فیلم «هه‌نگاو ـ قدم» جا می‌گذارد و بهمن می‌خواهد با نشان ندادن عامدانه‌ی جسد و یا تکه‌های لباس دخترک و حتی عمق دره و با نشان دادن کفش‌های کنار هم جا مانده به مفهوم پرواز پاک او دست یابیم که او سقوط نکرده است بلکه اوج یافته است. و این همان پرواز لاک‌پشتی است که غمگین و شرمگین بر پشت افتاده و سر در لاک خود دارد و توان برخاستن ندارد و فقط پرواز است که می‌تواند او را نجات دهد.

آگرین قبلاً آب و آتش را برای مرگ خود انتخاب می‌نماید( در حالی که ماهی سرخ برکه را برای شفای چشمان کودک معصوم حرام‌زاده‌اش «ریگا» می‌طلبد که خود ماهی نیز جزئی از اسطوره‌ی کهن ایران است) و این تضاد را چه زیبا با هم جمع می‌نماید. مخاطب غیر دقیق کار دخترک را ترس می‌داند که در میانه‌ی آب، آتش را برای مرگ خود برمی‌گزیند اما دخترک می‌خواهد لطافت و پاکی آناهیتا (ناهید) را که نماینده‌ی پاکی و زایندگی و الهه‌ی باروری و زایایی دختران افزایش دهنده‌ی شیر مادران و خدای آب می‌باشد با پاکی و پاک‌کنندگی آتش (آذر ـ آتر) در هم آمیزد که مظلومانه و معصومانه به نطفه‌های پلید بعث لکه‌دار گشته و اینک میان آب و آتش می‌خواهد بسوزد و غرق شود اما او که خود ماهی و ققنوس است با ندای همان کودک معصوم حرام‌زاده نجات می‌یابد و برمی‌گردد و در نهایت، اوج پرواز را در عبادت‌گاههای اسطوره‌ای برمی‌گزیند تا از شرم تجاوز بعث و از غم کشنده‌ی قتل فرزند نجات یابد و از آنجا به آسمان، که تداعی‌گر اهورا مزدا است راه یابد. در اسطوره‌‌ها آمده است که برای رسیدن به خدا باید برکوههای بلند ایستاد و دست بر آسمان سایید و آگرین چنین می‌کند و می‌رسد.

آن کودک (ریگا) نیز یادآور سهراب فرزند رستم است که با نقشه‌‌ی فریب رستم کشته‌ می‌شود. اما چرا؟

سهراب پهلوانی است دو سویه. از یک طرف، از نژاد میترا و رستم میترایی است و از طرف مادر، هم نژاد با تاریکی و اهریمن تورانی است. پس در کمال بزرگی باید به دست خود رستم از بین رود و هر چند که رستم بعد از فهمیدن این که او فرزندش می‌باشد ناراحت و گریان می‌شود اما این سرنوشتی است که خورشید برای سهراب رقم زده است تا آلودگی سهراب را از رستم بزداید.

این کودک نیز از طرف مادر از نژاد پاک کردهاست و از طرف دیگر از لجن تجاوز بعث تجسم یافته است، پس باید با دست‌های خود مادر که نماد لطافت و مهربانی و نواده‌ی آناهیتا است از بین رود.

اما چرا مرگ کودک را این چنین بسته به سنگی و آویختنش در آب محقق می‌سازد؟ و چرا تلاش‌های او برای جاگذاشتن کودک در میان سیم خاردار و یا در میان مه و بستنش به درختی (که این خود نیز اسططوره‌ای دارد) نافرجام می‌ماند؟ و چرا آگرین با غرق ساختن ریگا، خود از آن‌جا دور می‌شود تا از کوهستان پرواز نماید؟

مادر و کودک نباید با هم بمیرند چون که مادر در عین عشق به کودک همزاد او نیست و به یاد می‌آورد زمانی را که بعثی‌ها چگونه در یک شب، به او حمله آوردند و در میان آب برکه‌ای بر سرش ریختند و همراه با دست و پا زدن‌های بی‌فایده‌اش در چنگال آنها، دامنش را لکه‌دار ساختند. پس باید ساخته‌‌ی یک شب چرکین و بعث‌آلود در میان آب را، به خود برکه برگرداند و او نیز چون مادر، پاهایش بسته و ناگریز از مردن است، تا بنمایاند که هر کس به گونه‌ای با بعث و تجاوزکاران همزاد و هم نگاه باشد هر چند جگر گوشه‌ی کردستان باشد پس رانده و نابود خواهد شد.

چشمه‌های چپ (لوچ) کودک نیز خود یادآور اسطوره‌‌ای زرتشتی است که کودک حرام‌زاده، چشمانش چپ (لوچ) می‌شود و از زاویه‌ای دیگر قبادی می‌خواهد دشمنان را چپ چشم‌هایی نشان دهد که نمی‌توانند به این سرزمین پاک، دوستانه و درست نگاه کنند و هرکسی به آن چپ چپ نگاه کند این چنین از بین می‌رود.

نماد پردازی

یکی دیگر از جوانب قوی فیلم استفاده‌ی زیبا از اغراق، مجاز، کنایه، استعاره و ... می‌باشد، که با رگه‌هایی از طنز چون سیلی زدن‌های شیرکو به خود، پرسیدن ریاضی از بچه‌ها و جواب اشتباه آنها توسط ستلالیت، در حضور معلم، عادی شدن تماشای ماهواره که مردها دراز کشیده و آسوده‌خاطر نگاه می‌کنند در حالی که در مرحله‌‌ی اول با پخش صخنه‌ای مردها سر فرو می‌افکنند و از تلویزیون نگاه می‌دزدند و ... آمیخته است.

یا می‌توان رگه‌هایی روانشناختی چون تعارض آگرین در خودکشی، روانشناسی رنگ‌ها در صحنه‌های نیمه‌تاریک در زمان ئاگرین و هه‌نگاو، جنگ بر سر کسب اعتبارهای پنهان و پرستیژهای اجتماعی در آن دید و از این زاویه نیز آن را کاوید اما این را به متخصصان وامی‌گذاریم و خود به نمادپردازی در فیلم می‌پردازیم.

آنتن به عنوان نماد آغازین عصر ارتباطات و و دیش ماهواره به عنوان نماد گسترش ارتباطات و حضور موج سوم، عرصه‌ی بزرگی از فیلم را به خود اختصاص می‌دهد.

صحنه‌ی آغاز فیلم با اغراق کارگردان در تنظیم آنتن‌ها از سوی بسیاری از مردم اردوگاه بیانگر ابراز علاقه‌ی مردم جهت سهیم شدن در این عصر است که ناکام می‌ماند و آنتن بر دوش و خسته از شکستنی سنگین برمی‌‌گردند.

راه چاره را نوجوانی نشان می‌دهد که گویا نماد تعارض و تفاوت دو نسل پیر و جوان کُرد می‌باشد. کاک ستلایت (ماهواره) که نامش عصر ارتباطات را با خود یدک می‌کشد تحول‌گر آن دیار می‌باشد و اوست که با یک معامله‌ی عجیب (ترکیبی از پایاپای: (معامله‌ی کالا با کالا) و پولی )نقدی) با دادن 15 رادیو و 500 دینار یک ماهواره می‌خرد و این معامله نماد میان سنت و مدرنیته گیر کردن است (از سنت بریده و به مدرنیته نرسیده). چنین معامله‌ای یک بار دیگر در خرید یا کرایه‌ی اسلحه‌ها، جلوه‌ی این نماد را پر رنگ‌تر نشان می‌دهد. بنابراین فیلم می‌خواهد با معاوضه‌ی رادیوها با ماهواره‌ عرصه را بر سنت تنگ‌تر نماید و مردم را یک قدم به مدرنیته نزدیک‌تر سازد، ستلایت آورنده‌ی ماهواره و پیران پرداخت ‌کننده‌ی رادیو‌هایند (آورنده‌ی مدرنیته و ترک‌کننده‌ی سنت‌ها).

در آوردن و نصب کردن دیش‌ ماهواره نیز تصاویر زیبایی می‌توان یافت. آنگاه که بچه‌ها همگی با هم دیش را بر روی دستان خود و رو به آسمان حمل می‌کنند یادآور تصاویر پیشرفت‌های ارتباطی غرب است که در دشتی وسیع دهها دیش ماهواره‌ای، مخابراتی و یا نجومی بر روی پایه‌های خود نصب شده‌اند، اما در این جا بر روی دست بچه‌ها نگه‌داشته شده است تا صنعت‌گرایی غرب و در عوض دور گرداندن یا دور ماندن ما را از این صنعت نشان دهد و توجه بیشتر ما را به نیروی انسانی نسبت به نیروی علمی و ذهنی افراد نشان دهد.

ستلایت که توانسته پیران‌شهر را با آوردن دلایلی منطقی در حرام ‌بودن بعضی از کانال‌ها و مجاز بودن بقیه‌ی شبکه‌ها متقاعد سازد (نماد رهبری‌گری جوانان) گویی می‌خواهد بگوید که هر چیزی می‌تواند جوانب مثبت و منفی داشته باشد و شیوه‌ی بهرگیری مناسب از آن است که می‌تواند آن را مثبت سازد، و حتی ورود امریکائیان نیز از این قاعده‌ی مثبت یا منفی مستثنی‌ نمی‌باشد.

جهت آگاه نمودندیگر افراد اردوگاه از خبرهای منطقه، راه چاره را در استفاده از بلندگوهای مسجد می‌دانند و بهمن بدین روش آشتی میان مسجد و تکنولوژی و خدمات‌رسانی را اعلام می‌نماید.

فیلم به گونه‌ای طنزآمیز افرادی را نشان می‌دهد که با گفتن کلمات بیگانه و ... سعی در اثبات برتری خود دارند و این جا نیز ستلایت با تکرار چند کلمه‌‌ی انگلیسی بی‌ربط در کسب پرستیژ اجتماعی می‌کوشد و صراحتاً به یکی از افراد مجری در امر مین‌روبی می‌گوید امروز نان و مقام در «هلو هلو مستر» گفتن است، یا هنگام ترجمه‌ی اخبار در زیر فشار ریش‌سفیدان چیزهای بی‌ربطی خواهد گفت که آنها اعتراض می‌نمایند اما ستلایت با طنزی تلخ، کانال را روی یکی از شبکه‌های عربی رها می‌کند و می‌گوید: «این هم از کانال مناسب، خودتان هم که عربی بلدید» و آنگاه خود آن‌ها را ترک می‌کند. و با این عمل تسلط عربی را بر ذهن و زبان پیران و تسلط دیگران (غربیان) را بر ذهن و زبان و لباس خود و هم عصرانش نشان می‌دهد. تا بگوید که هر دو نسل در زیر استیلای فرهنگ دیگران سوخته‌اند.

در این جا از کانال‌های کُردی خبری نیست تا از طرفی شبکه‌های ماهواره‌ای کُردی را نقد کرده باشد و هم چنین نرسیدن و نپیوستن به این زنجیره‌ی ارتباطی و اطلاعاتی را بیشتر از پیش نشان دهد.

این جا ستلایت نماد گم کردن هویت کُردی ماست. ستلایت با همین پرستیژ پوشالی از لباس وزبان بیگانگان در آرزوی روز رسیدن نیروهای آمریکایی است. اما در زمان حضور آنها، ستلایت که از تسلیحات آمریکائیان (غربیان) زخمی و نالان است، پشت به آنها کرده و در اندیشه‌ای مبهم، لنگ لنگان صحنه را ترک خواهد کرد تا شاید هویت گم‌ شده‌ی خود را باز یابد و بهمن نیز با پایان رساندن فیلم، رسیدن یا نرسیدن ستلایت را به مقصود، به بیننده می‌سپارد.

آن‌جا که کودکان مین‌ها را جمع‌آوری می‌کنند و یا برای فروش به بازار می‌آورند بهمن عملکرد جوامع غربی را به نقد می‌کشد که همان‌هایی که امروز اطلاعیه‌ی حمایت و دوستی و برادری برای ما از آسمان فرو می‌‌ریزند، روزی به حمایت صدام می‌پرداختند و برایش چنگ و دندان مهیا ساختند تا از زمین‌های آنها کودکان این سرزمین، زمین‌گیر شوند.

بهمن با نشان دادن اردوگاهی که میان عراق و ترکیه تجزیه شده است با مجاز جزء به کل، تجزیه‌ی کردستان را نشان می‌دهد و با تصویر مردی ایرانی که به دنبال کودکی «هلبچه‌ای» می‌گردد کُردهای ایران را همدرد بقیه‌ می‌داند که به دنبال مبهمات زندگی دوانند و گویی آن مرد خود بهمن و نماینده‌ی کردستان ایران است که در یافتن جواب آینده‌ای مبهم به هر سویی پناه می‌برد.

اما تصاویر و نمادهایی که بر جنگ‌زدگی و ویرانگری حاکمان اشاره می‌نماید در فیلم فراوان است که خلاصه‌وار بدانها اشاراتی می‌رود.

ـ نشستن ستلایت بر لوله‌ی تانک و ایستادن بر نفربرها و از آنجا بر کودکان فرمان راندن و دیکته‌کردن، نماد حکومت‌های دیکتاتوری حاکم بر کُردها می‌باشد که همواره با زبان توپ و تانک با مردم صحبت کرده‌اند.

ـ جمع‌آوری مین‌ها توسط کودکان ناکارآزموده و امرار معاش از این راه، مظلومیت آنان را (به عنوان نمایندگان کُرد) نشان می‌دهد که برای یک لقمه نان جان را در کفه‌ی ترازو می‌نهد.

ـ گم شدن کودک حرام‌زاده در میان راهروهایی از پوکه‌های چیده شده و صدا زدن پدر و مادرش در پوکه‌ها و انعکاس آن، نماد گم‌گشتگی ‌ما، میان آن آتش و خون و باروت و جنگ‌های متمادی است.

ـ آوردن گردن‌بند‌ی از گلوله‌ها توسط ستلایت برای هدیه به آگرین نماد مظلومیت و زجر دیدگی دختران ماست که در کمال لطافت باید گلوله‌های سربی و آتشین بر گردن آویزند که زخم ‌دیده‌ی همین گلوله‌هایند.

ـ سنگربندی بر روی تپه و کار گذاشتن تیربارها در کنار مدرسه نشان آوارگی کُردها و قرین هم بودن مدرسه و جنگ برای آنان است.

ـ زمانی که ستلایت زخمی‌است و در نفربرکه اتاق اوست بدون معاینه و دارویی، تنها رها می‌شود، بهمن خلاقیت او را با پایین کشیدن دریچه، به وسیله‌ی یک قرقره و طنابی که به آن بسته شده است نشان می‌دهد تا بگوید کردها در بی‌امکانات‌ترین حالات، قدرت تفکر و خلاقیت بسیاری دارند اما دریغ از فضای مناسب!!

ـ هنگام برگشت مردم به شهر، یکی از دوستان نزدیک ستلایت (شیرکو) در نایلونی دو ماهی قرمز می‌آورد و می‌گوید این‌ها را از آمریکائی‌ها گرفته و برای تو آورده‌ام تا دیگر در برکه شنا نکنی و مریض نشوی اما بعد از رفتن او، ستلایت وقتی ماهی‌ها را لمس می‌کند، آب نایلون قرمز می‌شود تا نشان دهد که ما فریب دشمنان خورده‌ایم و دل به چیزی خوش کرده‌ایم که بنیادی ندارد.

ـ در همین زمان (که ستلایت زخمی و در اتاقک نفربر بستری را می‌شود و دوستانش دور اتاقک جمع شده‌اند، او ناراحت و عصبانی است و با خشم و فریاد از همه می‌خواهد که او را ترک کنند و تنهایش بگذارند تا او استراحتی بنماید و در خود تأمل و تعمقی داشته باشد. دریچه را می‌بندد. وقتی که دوستش (په‌شیو) برای رساندن اخبار در نفربر را می‌زند و ستلایت دریچه (چشمانش) را می‌گشاید می‌بینیم که از خواب بیدار گشته و آرام شده است. برای او دست قطع شده‌ی مجسمه‌ی صدام را هدیه آورده‌اند.

دست نماد قدرت (نظامی و...) می‌باشد و با این کار نشان می‌دهد که صدام بی‌دست شده و همان کسانی که روزی برایش دست ساختند. امروز ازش پس گرفتند و این دست بی‌روح را به نماینده‌ی کردها (ستلایت) می‌سپارند تا شاید بدان دل خوش نماید و صاحب قدرت و پرستیژی ظاهری گردد. آیا بهمن نیز همچون هه‌نگاو می‌خواهد پیش‌گویی نماید؟؟؟

ـ در نهایت می‌توان فیلم را در سه سطح درهم‌تنیده و نمادین بررسی کرد.

لایه خارجی = جامعه کرد

لایه‌ی میانی = ستلایت

لایه درونی‌ = هه‌نگاو

این جا هه‌نگاو نماد روح آرام و مظلوم و بی‌دست (بی‌قدرت) کرد است که فقط سرودهان و قدم‌هایش درکارند و توسط دیگران تغذیه می‌شود. او بسیار آرام است و کمترین جملات را برزبان می‌راند. هر دو دستش را از او گرفته‌اند تا بگوید که ما کردها از هر دو دست (قدرت نظامی) و (قدرت علم و نوشتار) محروم شده‌ایم و تنها چیزی که برای ما مانده است دهان (گفتمان)، سر (اندیشه) و قدم (ادامه‌ی راه) می‌باشد.

اما این روح آرام و خستگی‌ناپذیر کرد جسمی پرشور دارد. ستلایت نماد جسم و قالب ظاهری کرد است که روح خود را (هه‌نگاو) نمی‌شناسد و با او در تعارض است و دیگران را علیه او می‌شوراند و همانطور که گفتیم ستلایت مظهر سرگردانی و گم‌گشتگی و بی‌هویتی نسل ماست که به ظاهر و گفتار بیگانگان خود را باخته و در برابر دیدن حقیقت روح خود نابینا گشته و با آن عینک بزرگش نیز او را نمی‌بیند و با او سر جنگ دارد. او به دنبال موقعیت‌های اجتماعی و جهانی می‌گردد هرچند که تهی باشد.

اما روح اوست که حقیقت‌ها را می‌نمایاند و به جسم، خود یاری می‌رساند هر چند که جسم روح خود را فراموش کرده است. هه‌نگاو خواب می‌بیند و پیش‌گویی می‌کند چون آزاد است و رها. جسم فریفته شده و از روح دوری می‌گزیند اما از پیش‌گویی‌های روح جهت ارتقای مقام خود بهره می‌گیرد. (که نماد استثمار کنندگانی است که از دست رنج فکری و انسانی ملت‌های دیگر در تعالی موقعیت خود بهره می‌گیرند).

جسم (ستلایت) از طریق کشش‌های ظاهری روح (ئاگرین خواهر هه‌نگاو) به روح می‌گراید که در همان دیدار اولش هم چون گم کرده‌ای به آگرین می‌گوید: «در تمام عمر خود دنبال دختری چون تو گشته‌ام.» این داستانی عاشقانه نیست، آن گونه که بعضی‌ها تصور کرده‌اند بلکه تلنگری است برای رسیدن به روح گم‌گشته‌ی خود و همین امر، توجیه‌گر به خطر انداختن ستلایت برای نجات فرزند ناخواسته‌ی آگرین است و در این راه از پرزرق و برق‌ترین نماد مادی و ظاهری خود که دوچرخه‌اش می‌باشد می‌گذرد.

در نهایت باید گفت تنها چیزی که می‌تواند جسم گریزان را با روح خود آشتی دهد درد و زخمی مشترک است که آنها را به هم برساند و پرده‌های غفلت را از روی چشمانش بردارد و دیدگانش را بگشاید و او را به هویت خویش رهبری نماید و این زمانی روی می‌دهد که صبحی زود برای یافتن ماهی‌های قرمز در برکه فرو می‌رود اما جسد غرق شده‌ی کودک را می‌یابد و در کنار برکه زانو به بغل اشک می‌ریزد، روح فرا می‌رسد و آن جا نقطه‌ی تلاقی آن دو می‌شود و زخمی مشترک آنها را می‌خراشد.

از این جا به بعد خبری از روح نمی‌ماند و در آخرین لحظه‌ها که ستلایت در مسیر ورود امریکاییان ایستاده، پشت به حرکت آنان، با چشمانی پر از سؤال از آن جاده دور می‌شود.

آیا ستلایت روح خود را یافته و همراه با اوست که می‌رود؟ و یا هنوز به دنبال روح سرگردان خود روان است تا او را بازیابد؟؟

بنابراین می‌توانیم سه لایه‌ی فیلم را بدین شیوه‌ها نشان می‌دهیم، که همه نیز بیانگر یک موضوع مشترک است.




در پایان باید گفت که در قسمت‌هایی از فیلم می‌توان ضعف‌ها و کاستی‌هایی را دید که گویا ناشی از اغراق و یا تعجیل کارگردان فیلم می‌باشد و ما در این جا بدان‌ها نخواهیم پرداخت اما این ضعف به گونه‌ای نبوده است که قوت‌های فیلم را بپوشاند و از ارزش فیلم بکاهد.



منابع:

1- اسطوره، رویا، راز، میرچا الیاده، ترجمه‌ی رویا منجم، تهران 74، چاپ اول، فکر روز.

2- اساطیر خاورمیانه، ساموئل هنری هوک، علی اصغر بهرامی و فرنگیس مزداپور، تهران، روشنگران.

3- شناخت اساطیر ایران، جان هنیلز، ژاله آموزگار و احمد تفضیلی، تهران 73 ـ نشر چشمه.

4- اسطوره‌های ایران، وستا سرخوش کرتیس، عباس مخبر، تهران 73، نشر مرکز.

5- تقریرات استاد میر جلال‌الدین کزازی، در دانشگاه کردستان، در رابطه با اسطوره.



* این متن قبلا در اردیبهشت 84 چند هفته بعد از اولین اکران فیلم در سینما بهمن سنندج، در هفته‌نامه سیروان شماره‌ی 331 به چاژ رسید.

* تصاویر از سایت رسمی استاد قبادی به نام مژ فیلم به آدرس http://mijfilm.com/ گرفته شده است